اصلا نمیدانم ما چگونه درس میخواندیم که نیازی به جایزه های رنگارنگ نبود!
آنهم برای مشقی زپرتی.... !!!
چنان با حسرت به وسایل مدرسه خواهر یا برادر بزرگتر نگاه میکردیم،
که وقتی آنها را از آن خودمان میدیدم، اکثرا وصف لذتش توصیف ناپذیر است!
آنموقعها همین کافی بود که از بیست گرفتن دیگران کم نیاوریم!!
یا معلممان ستاره ای به دفتر خط کشیده شده بیندازد!
هرچه تعدادش بیشتر، پُزش به دیگران بیشتر!!!
هیچگاه به یاد ندارم کسی به من گفته باشد درس بخوان!
حتی اگر مثل بز ساعت 12 نیمه شب شروع به نوشتن میکردم؛
میدانستم که تقصیر خودم است و از عواقبش اینست که باید برای بیدار ماندن زجر بکشم!
از آنسو از معلم هم حساب میبردیم و کم کاری نمیکردیم!
نهایت زرنگی مان، دل دردهای گاه و بیگاه بود که مارا روانه خانه میکرد!
آنهم برای مشقی زپرتی.... !!!
چنان با حسرت به وسایل مدرسه خواهر یا برادر بزرگتر نگاه میکردیم،
که وقتی آنها را از آن خودمان میدیدم، اکثرا وصف لذتش توصیف ناپذیر است!
آنموقعها همین کافی بود که از بیست گرفتن دیگران کم نیاوریم!!
یا معلممان ستاره ای به دفتر خط کشیده شده بیندازد!
هرچه تعدادش بیشتر، پُزش به دیگران بیشتر!!!
هیچگاه به یاد ندارم کسی به من گفته باشد درس بخوان!
حتی اگر مثل بز ساعت 12 نیمه شب شروع به نوشتن میکردم؛
میدانستم که تقصیر خودم است و از عواقبش اینست که باید برای بیدار ماندن زجر بکشم!
از آنسو از معلم هم حساب میبردیم و کم کاری نمیکردیم!
نهایت زرنگی مان، دل دردهای گاه و بیگاه بود که مارا روانه خانه میکرد!
حال بچه ها نه با پفک خر میشوند،
نه با مداد شمعی که آنموقع ها برایمان تازگی داشت!
اصلا لاتی شده اند برای خودشان....
حتی از بیسوادی هم نمیترسند...
چون آنقدر خانواده خود را ساپرت شده میدانند که قدرت پول را دریافته اند!
حتی اگر خواندن و نوشتن ندانند.... !
چنین لوس کردنهایی را با خود بچه میندازم جلوی پیشی تا بخورد!!